پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

ارديبهشت يعني بهشت...

سلام به همه خوبين ؟ ما همچنان اخر هفته به دنبال گردش و تفريح هستيم به همين خاطر هست كه پست جديد  يه خورده دير ميشه شنبه ها هم خسته و بي حال از گردش همه خوابيم تا شب ! ماه ارديبهشت ماه گل و سبزه و بارون و خلاصه يه بهشت واقعي تو طبيعت  هر چي بگم از اين زيبايي هاي خدا  واقعا كم گفتم بايد بزنين تو دل طبيعت تا خودتون باور كنين و حظشو ببرين  پاشين فرصتو از دست ندين " اين چند روز تعطيلات هم رفتيم ويلاي برره و گردش و سير و سياحت تو كوه و طبيعت .... "   ...
19 ارديبهشت 1391

آش رشته ي بي نظير !

سلام كجا بودي نبودي اگا پيشل ؟ پوريا جانم هر وقت اين جمله رو بهت ميگم خودتو لوس مي كني و مياي تو بغل ماماني عزيزم امروز هم با النا خاله تو پارك حسابي بازي كردي و بهت خوش گذشت  آخه امروز با خاله ها هماهنگ كردم دسته جمعي بر يم بوستان مادر از صبح آش رشته رو گذاشتم و بارو بنديل و بستم و بعداز ظهر ساعت 4 رفتيم پارك و چقدر دسته جمعي خوش گذشت مخصوصا اون يه ساعتيرو كه دوچرخه سواري كرديم  و بعداز اون هم آش رشته ي خوشمزه رو خورديم خيلي چسبيد  آش رشته هاي ماماني هم داره معروف ميشه !هوا كمي طوفاني بود ولي خاله بهار با مسخره بازي  ها ش همرو سرگرم كرد و باد و سرما نتونست محفل گرم ماروبهم بزنه !   به اميد روزهاي خوشتر...
18 ارديبهشت 1391

باغ بانوان..

سلام امروزصبح ساعت8يهويي تصميم گرفتم  بريم "باغ بانوان "(چند وقتي بود كه مي خواستيم بريم جور نمي شد ) به خاله بتي زنگ زدم و اونم زحمت صبحانه رو كشيد سر راه نون سنگك خريدم  و رفتم دنبال خاله بتي و مليكا ريزه ! به محض رسيدن به باغ صبحانه ي مفصلي نوش جان كرديم !جاي همه دوستان خالي بود وبه جاي ورزش صبحگاهي. هاي خورديم خورديم  خوريم !هوا بسيار عالي بود نيم ساعتيرو دوچرخه سواري كرديم خيلي كيف داد بچه ها هم حسابي بازي كردند مليكا ريزه هر چي تاب سواري مي كردخسته نمي شد .با خاله تصميم گرفتم روزهاي فرد بيايم باغ وحال وهوايي عوض كنيم  اگه بچه ها بزارن! بچه ها گاهي اوقات خيلي ...
17 ارديبهشت 1391

بازي وشادي تو پارك بادي

ديروز به اتفاق خاله بتي و بچه ها محمدو مليكا رفتيم پارك انقلاب تا حال و هواي بچه ها عوض بشه  هوا بسيار بهاري بود و به بچه ها خيلي خوش گذشت .و اقا پورياي ما هم خودش به تنهايي از سر سر ه بالا و پايين مي رفت و كيف كرده بود   ...
17 ارديبهشت 1391

عطر گل ياس

سلام  به گلهاي ماماني  4سالي ميشه كه ماماني ميره سر كوچه و از باغ كوچكي كه در واقع حياط  بزرگييه كه ساخت نشده هر دو سه روز يه بار يواشكي(البته هنوز نتونستم صاحبشو ببينم بهش بگم ) چند شاخه گل ياس مي چينه و مياره خونه و  تو گلدون ميزاره تا غنچه هاش كمكم باز بشن و اونوقته كه خونه پر از عطر گل ياس ميشه ماماني عاشق گل ياسه هر چند زود گلهاش تموم ميشن و ماماني دوباره تا پاييز بايد صبر كنه تا دوباره  شكوفه بدن .. امروز با پوريا رفيتم سر كوچه وازش عكس گرفتم  تا يادگاري يه عكسي تو وبلاگ بزارم  چون ماماني با گل ياس الفتي ديرينه داره و خيلي عطر شو دوست داره ! ...
12 ارديبهشت 1391

جشن تكليف...

دختر عزیزم نيلوفر فرا رسیدن جشن عبادت نعمت رسیدن به سن تکلیف و گفتگو با خدا را به تو تبریک میگویم.   جشن تكليف نيلوفر جونم تو فرهنگسراي اشراق 2 ارديبهشت 91  ...
4 ارديبهشت 1391
1